اولین بار که روابط عمومی تدریس کردم
شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)– روزنامه نگاری و روابط عمومی دو مقوله مرتبط ٬ امٌا متفاوت و گاه حتیُ٬ در کشورهای غیر دموکراتیک جهان ٬ مقابل یکدیگر! قرار دارند .
سال ۱۳۵۰ به دلایلی دكتر حميد نطقي، كه بعدا” پدر روابط عمومي در ايران شناخته شد ، مرا به محل كارش ، شركت نفت آن روز ، براي مباحث مطالعاتي در باره روابط عمومي در ايران دعوت كرد و بگمانم كه شيوه فكري مرا ميپسنديد.
امٌا من مشتاق فعاليت در رشته هاي ديگري بودم .يكي دوبار از من خواستند كه روابط عمومي را در دانشگاه هاي آ ن زمان تدريس كنم كه زير بار نرفتم . راستش را بخواهيد خودم از ساز و كار روابط عمومي چندان چيزي نمي دانستم ( كتابهاي روابط عمومي به زبان فارسي اندك و بسيار ناياب بود ):
ذات نايافته از هستي، بخش
كي تواند كه شود هستيبخش ؟! .
سال ۱۳۶۵ كه به دانشكده علوم و ارتباطات اجتماعي ، براي ديدن يكي از دوستانم رفته بودم گفتند دكتر نطقي مي خواهد كه بيائي بخشي از روابط عمومي ( تبليغات ) را بر اساس فلان مقاله اي كه در فلان مجله اي نوشته اي تدريس كني . علاقه به تحصيلش داشتم ، و به تدريسش ؟ ابدا” ! نمي توانستم .
تا اين كه دو- سه سال بعد در مركز آموزش مديريت دولتي ، كه در آنجا دروس اقتصادي و دروسي فنٌي چون سي . پي . ام ، و تحليل سيستم ها تدريس مي كردم يكي از مديران گفت عليرضا آيت اللهي و دونفر ديگر را براي تدريس روابط عمومي به مديران لشگري و كشوري به ما معرفي كرده اند و غجيب اين است كه مشخصاتش تقريبا” به طور كامل با مشخصٌات تو مي خواند ! خودتي ؟! .
گفتم: نخير . خودتي!
از پاسخ من مكدٌر شد؛ و گفت: اين چه نحوه پاسخگوئي است ؟!!.
عرض كردم: هزار نكته باريك تر زمو اينجا است ! كسي كه خود اصالتا” و غريزتا” روابط عمومي خوبي ندارد چگونه مي تواند آن را به ديگران تدريس كند ؟! ؛ عدم تحصيلات نظري مكفي در رشته روابط عمومي ، عدم توانائي هاي فطري ( هنر …؟ )
روابط عمومي، عدم تجربه كافي ( لااقل پنج ساله ) در مديريت روابط عمومي ، و…كار به اصرار مركز و انكار بنده كشيد . گفتم بسيار خوب ؛ من يك كلاس كارشناسي روابط عمومي را تدريس مي كنم تا خودم را بسنجم و شروع كنم به تدريس براي مديران . چندتائي معاون مدير كل در اولين كلاسم بودند . يكي شان با يكي از كارمندان ديپلمه وزارتخانه شان همكلاس و همنشين بود و اين آقا سؤالات مكرر در مكرري مي پرسيد که هر معلمی را به ستوه می آورد . …
….تا اين معاون مزبور كه مهندس در برق و الكترونيك بود مرا به وزارتخانه شان دعوت كرد براي تدريس در يك دوره و در آنجا ابتدا دو ساعت وي درس ميگفت و بعد هم دوساعت ، بنده ؛ و كارمندان به شدٌت از تدريسش ناراضي بودند. يك روز آن همكار قديميش بازهم سؤال مكرري پرسيد كه خلقم تنگ شد و بي پاسخ گذاشتم.
گفت : اين است روابط عمومي؟! .
عرض كردم بنده « پاسخگو ئی » نکردم ؛ در خصوص آنکه چیزی راکه نمی داند می گوید ( تدریس می کند ) ، چه می گوئی ؟! . بنده ديگر براي تدريس نمي آيم !.
بعدا” مهندس تلفن زد به گله گزاري كه اگر دوره را تمام مي كردي دفعه بعد به تو زحمت نمي داديم و فلاني ، يعني همان ديپلمه ، به جايت تدريس مي كرد ؛ اتفاقا” رفته است خواستگاري ، خودش را استاد دانشگاه معرفي كرده و … مجبوريم !
يك كلاس برايش بگذاريم تدريس كند كه معامله جوش بخورد! .
بازهم روابط عموميم جوش آورد ! گفتم: آي مرده شور آن معامله تان را ببرد! .
دكتر نطقي روابط عمومي تدريس مي كرد و فلاني هم ! .
http://alireza-ayatollahi.blogfa.com/post-394.aspx