سیروس پارسا

دانلود: در باره سیروس پارسا

 

جنگ دل
دل چیست؟ دل کجاست؟

فقط همین نکته که این یادداشت، آخرین نوشته ای است که مرحوم سیروس پارسا، چند روزی پیش از آن که در بیمارستان مدرس تهران بستری شوند، برای ماهنامه روابط‌عمومی فرستاده بودند. لحن آشنا و صمیمی او همچنان زنگ محبت را در دل ها به صدا در می آورد…

در حالی که دل کمترین سری را در خود نگه نداشته است و پزشکان و جراحان متخصص قلب به جزییات ساختمانی و کاربردی قلب واقف هستند و تقریبا برای هر مشکلی راه حلی دارند مشکل دل هنوز حل نشده است. جای دل کجاست؟ هیچکس نمی داند ولی همه دل را قفسه صدری در جوار یا در حول و هوش قلب احساس می کنند بیشتر به خاطر این که دل همراه قلب جلوه گر است، وقتی دل در اشتیاق یک دیدار دلبرانه منتظر است قلب می طپد. وقتی به خاطر یک بیوفایی نگران است قلب مشوش است همین که دل آرام می شود قلب آرام می گیرد. ولی در حالی که قلب فقط در جا می زند دل حد و حصری برای پرواز نمی شناسد. دل ساخته و پرداخته ملت ایران و زبان شیرین فارسی است و تا آن جا که من اطلاع دارم در هیچ زبان دیگر مترادفی ندارد. ما تنها ملتی هستیم که دل داریم و دل را می شناسیم.

تعریف دل: شما دل را چگونه تعریف می کنید؟ من که هر چه فکر می کنم قادر به تعریف دل نیستم. ولی شاعر لطیف طبعی تعریفی از دل کرده است:

– دل به مهمانی می رود:
به مهمانی شدی این جا
دلم بردی به مهمانی
بشد عاشق به آسانی
بتو پارسای ایرانی
«عشق پلاتونیک یک پسر بچه 12 ساله»
تو که دور از منی دل در برم نی
هوایی غیر وصلت در سرم نیست
بابا طاهر
– دل سفر می کند:
ای کاروان آهسته ران
کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم
با دلستانم می رود
او می رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم می رود
سعدی
– دل گرفتار دیده هاست:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
اگر چشمان نکردی دیده بانی
چه داند دل که خوبان در کجایی
بابا طاهر
– دل کنده می شود:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این دل بر که افکنم این دل کجا برم
سعدی

– دل داد و فغان دارد:
رها نمی کند ایام در کنار منش
که داد دل بستانم ببوسه از دهانش
سعدی

– به خاطر هم جواری قلب با دل- دل هم مانند قلب خونین می شود:
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گران است
حافظ

بیا ای بازپرس پرونده قتل من امضا کن
دلم خون شد در این زندان تو کم امروز و فردا کن دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شد که خوبان این پسندند
سعدی

– دل آتش می گیرد و می سوزد
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
حافظ

تونی آن شکرین لب یاسمین بر
منم آن آتشین دل دیدگان تر
حافظ

– دی می شکند:
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خم خانه بسوخت
حافظ

پینه دوزها
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
پیر پینه دوزی بود دلار و وصله می کرد
دلای پاره پوره چروکیده پر غم و درد
مرد بیچاره رو با درد دل آمیخته بودند
واسه تعمیر دلارو دور و برش ریخته بودند
غصه کهنه توی دل مثال سنگ شده بود یه
دلی وصله می خواست یه دلی تنگ شده بود یه
دلی رنگ و جلاش پاک شده بود
یه دلی آرزوهاش خاک شده بود
یکی سوراخ شده خون چیکه می کرد
بس که پرشور می طپید
رگاشو صد تیکه می کرد
یکی از داغ غما سوخته و تاول زده بود
یکی از آتیش غم دل نبود
آتشکده بود
اما یک دل دیگه آبادی نداشت تا بشه باز
روی آن وصله گذاشت
پاره و پوسیده سوخته و تاول زده بود
واسی تعمیر و وصلش دیگه هیچ چاره نبود
برید اونو واسی وصله دل های دیگه
کرد تعمیر از اون دل همه دل های دیگه
گر چه اون دل ز میان رفت و ز هستی داموند
بر دل هر کسی از اون اثری بر جا موند
هر که خود باخته تر مهر کسان بگزیند
پاره دل شده بر قلب همه بنشیند
زین چنین حرمت ما بر دل پر مهر شماست
که ز صد پاره دل ما اثری هم ان جاست
این جنگ نا تمام است- داستان دل تمامی ندارد و نخواهد داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *